خر کتاب

یه چیزی تو همون مایه های خر خونه خودمون.

خر کتاب

یه چیزی تو همون مایه های خر خونه خودمون.

خر کتاب

فقط تصور کن یه زمستون سرد، یه رمان 1500 صفحه ای ، کنار شومینه با یه لیوان چایی دبش یا قهوه ی روزگاری ...
من ، خاطرات و آرزوهام یکی اند...

"جهانگردی در بازدید از روستایی در ایران پیرمردی را دید که بسیار جوابهای عاقلانه و سنجیده ای به سئوال های او می داد. از پیرمرد پرسید چگونه به این سطح از دانایی رسیده ای ؟! پیرمرد پاسخ داد: " ما سواد نداریم برای همین فکر میکنیم "

پیرمرد روستایی در جواب توریست گفت سواد ندارم برای همین فکر میکنم

گشت و گذار در اینترنت، خواندن گزارشات وبسایت های خبری-تحلیلی، شرکت فعال در گروه های مذهبی در لاین، لایک کردن پست های مذهبی در فیسبوک، خواندن کتاب های مذهبی و ...

تمام این ها با متن، اطلاعات، دلایل منطقی و خلاصه مباحث فکری درگیر هستند.

اما آیا ما هم در حین انجام این کارها، فکر می کنیم؟!

...

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۰۰
کافه چی

مهلت تحویل پایان نامه ام نزدیکه.

زمانی که دارم :کوزه

کارهایی که دارم:دریا

من دیگه حرفی ندارم : فامیل دور

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۲۴
کافه چی

بعد از 2 سال و 7 ماه و بیست روز ... رضا امیرخانی وبش را به روز کرد.

یادداشت جدیدی گذاشته است به اسم گذر از پنج‌دری دل‌گیر به هشتی دل‌باز (بندهایی از بلوچستان) . شاید بلوچستان کتاب تازه اش باشد

خوشم می آید از آقای امیرخانی به چندین دلیل متعدد که در این مُقال نمی گنجد، اما یکیش این است که

رسالت نویسندگی اش را قشنگ انجام می دهد و رسالت نویسندگی به نظر خودش که نظر من هم شده است :

تشخیص حقایقی که از دید عامه ی مردم پنهان هستند و بیان دلنشین و مغزنشین و عقل نشین آنها برای مردم.

رضا امیرخانی نویسنده کتابهای داستان سیستان و قیدار وبش را به روز کرد. مطلبی در مورد وحدت شیعه و سنی

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۴۹
کافه چی

قدیمی ترهایمان ، با صفاهاشان، برای اینکه حواسشان از مرگ پرت نشود، هفته ای چند بار مهمان قبرستان ها بودند. بین الطلوعین ها، که مستحب است.

راستی هم آنجاست که آدم می فهمد فرق پراید و پرادو را ... که یکی را حرفه ای تر فولادش را پیچانده اند، دیگری را ناشیانه تر! همین!

و اما من که دسترسی ام به وب راحت تر است تا قبرستان (و نفس من هم که همیشه به دنبال راحتی است) میروم دنبال ستارگان دهه های 50 و 60 هالیوود...

آنها که برای خودشان کیا و بیا داشته اند... لولهنگ شان سه من آب میگرفته است، سری در سرها بوده اند و نوچه و نوکرشان ادعای اربابی داشتند بر عالم و اگر نوکری بوسه ای به دست مادموازل یا مستر می زد تا سی روز باد به آستینش می انداخت که من چنانم و چنینم.

همان اول که عکس هایشان می آید، دلم ریش می شود. یک مشت پیر پاتال زهوار در رفته، پوسیده در خاطرات زنگ زده با قیافه هابی که از ترس مرگ، زردنبو شده، آس و پاس، گاهی فقط عکاسی می آید عکسشان را برای در قندان در موزه ای می گیرد.

و بعد یاد شکل و شمایل و هیبت و سطوت و عظمت و آرامش مراجع در نود سالگی اشان می افتم، و دلم قنج می رود برای این خدا ... خدایی که در همین دنیا کار را تمام میکند ... و کیف می کنم از این صورت های پر نور ... پر شور ... شور لقاءالله.

پ ن1: اصلا شرمنده از این مقایسه ... می روم سیر کنم صورت علما، سیرتشان به جای خود

پ ن2: علامه را دوست دارم. همین

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۴۰
کافه چی

برخی از آدم ها، اصلا بهشان نمی آید ... دنیایی دارند اما برای خودشان ...

دنیایی زیبا، کاش ما را به آن عوالم راه بود. این حال و روز این روزهایم است! کاش ما را به عوالم زیبای انسان های زیبا راه بود. انسان هایی که زیبا بندگانی اند برای پروردگارشان...

گاهی اینقدر مسلمان ندیده ایم که نمی دانیم اسلام چیست. اینقدر مؤمن ندیده ایم، تا حرف از مؤمن می شود یاد غیر المغضوب غلیظ حاج آقای صف اول می افتیم که بین 1 و 2ش در شک است و مردم بیگناه از همه جا بیخبر صف بسته اند به جماعت همچو از خدا بیخبری ! نمی دانم تک مسلمان زندگی ام را اگر ندیده بودم چه می کرد با من هجوم وحشیانه ایسم های غرب و شرق عالم

دوست با ایمانی داشتم که مؤمن بود1. هر لحظه اش شیرین بود به حضور. زندگی اش زیبا بود. میگفت: نمی دانم خوشرویی چه قدر خرج دارد که همه درهم و برهم اند. میخندید، میگفت، میشنید، اما من میدانستم چه غم ها دارد ... اشک هایش را دیده بودم. غصه هایش را دیده بودم. سکوت های طولانی اش را دیده بودم. و او میخندید، می گفت، می شنید ... و همه فکر میکردند که چه شاد است .

========================

1 یا اُّیهَا الَّذینَ آمَنوا، آمِنوا ...

پ ن1:

خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

پ ن2: حاج پناهیان می گوید: بی نمازی نمارنخوان ها، گردن ما نمازخوان هاست ... با این نمازهای بی روحمان. که گل به صورتمان نمی اندازد

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۷
کافه چی

دو چیز تلخ نباشد به درد نمی خورد ...

یکیش قهوه است، دومیش زندگی

======

پ ن1: تلخ واژه ی غریبی است، مثل رنج، مثل درد. دوستشان نداریم !! غافل از اینکه:« لَقَد خَلَقنَا الإنسان فی کَبَد»

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۵۶
کافه چی

جوانی در حوزه جنگ نرم فعالیت می کرد/

هیچکدام از کتاب های شهید مطهری را نخوانده بود/

خیلی از کتاب های استاد طاهرزاده را نخوانده بود/

کتاب های رحیم پور ازغدی، امیرخانی را نخوانده بود/

سخنان راهگشای حضرت ماه و امام عزیز (ره) را جهت دار و تفصیلی نخوانده بود/

رمان نخوانده بود/شعر نخوانده بود/فیلم ندیده بود/

فقط وب میگشت و share می کرد. عین یک موتور جست و جو. عین یک ربات.عین یک اجنبی. یک لامذهب ِ زندیق.

برای چه می جنگید ؟!!

پ ن1: خدایا ما را از مومنان احمق و بیسواد قرار مده

پ ن2: خدایا ما را از زیرکان بی ایمان نیز قرار مده

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۲۹
کافه چی

تازه داری دنیا رو میشناسی ، تازه همه چیز برایت مهیا که می شود، اول کار که هستی ... همه چیز می ریزد به هم !

امروز مهمانی داشتیم. از هیچ چیز زندگی اش راضی نبود، خودش می گفت. نه شغلش را دوست داشت و نه شرایط زندگی شخصی و خانوادگی اش را.

خیلی ها می گویند : چه زود دیر می شود.

اما من می گویم، دیر و زود ندارد، دنیا همین است. خدا همین است. می گردد آرزوهایت را پیدا می کند، دوست داشتنی هایت را پیدا می کند، همانها را از تو می گیرد.

این حال و هوا را که یافتم، یاد مناجات های اسطوره ام افتادم، شهید عجیب، مصطفی چمران:«"هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۰۲
کافه چی

دیده اید گاهی انسان، بی هوا، میان زمین و آسمان، انگاری اجل معلق رسیده باشد، دلش می گیرد .... می رود در هم، کِز میکند گوشه ای ؟!!

نمی دانم برایتان اتفاق افتاده است یا نه ... ولی اینجور لحظه ها انگار منتظر می شویم

منتظر می شویم که کسی بیاید و از بی حوصلگی نجاتمان دهد.

دوست صاحب نفسی داشتم که می گفت : در عالم هستی ، انسانی هم افق تو هست، که در این لحظات، غمگین است، دلش گرفته است. برای همین هم تو می روی در هم، چون او رفته است در هم. انسان هم افق ...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۲۶
کافه چی

چند وقت پیش در وبلاگ یکی از دوستان مطلب خیلی جالبی دیدم، در مورد چادری شدن خودش (یک دختر مانتویی) در اثر امر به معروف استاد مذهبی اشان.

چگونه چادری شدم

من خودم اعتقاد دارم، مقام این دستور الهی خیلی بالاست و الآن متأسفانه تا اسمی از این واژه و واژه نهی از منکر شنیده میشود همه به یاد تراشیدن ریش و حجاب و موسیقی می افتند. البته منکر نمیشوم که در این موارد هم باید تذکر داد ولی مهم این است که وقت و انرژی روی امر به مهمترین واجبات ( مثلا حفظ ارکان خانواده، رعایت اخلاق اسلامی در جامعه، حفظ نظام و ...) گذاشته شود.

بهر حال در این اتفاق، چیزی که خیلی مرا به فکر فرو می برد، عمق تأثیر یک تذکر است. که چگونه و چقدر راحت، کسی با یک جمله اینقدر عوض می شود. اینقدر وارد فضای آرامش می شود. این قدر مسیر زندگی اش تغییر می کند و  وارد فضای شیرین دینداری و بندگی می شود.

پ ن1: قابل توجه امثال خودم که تا صحبت از امر به معروف می شود میگوییم اثر ندارد.

پ ن2: بدم می آید از کسانی که به دختران کم حجاب مثل جنایتکاران جنگی نگاه می کنند.

پ ن3: این پست را تقدیم می کنم به شهید علی خلیلی.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۴۹
کافه چی