قبرستان من ...
قدیمی ترهایمان ، با صفاهاشان، برای اینکه حواسشان از مرگ پرت نشود، هفته ای چند بار مهمان قبرستان ها بودند. بین الطلوعین ها، که مستحب است.
راستی هم آنجاست که آدم می فهمد فرق پراید و پرادو را ... که یکی را حرفه ای تر فولادش را پیچانده اند، دیگری را ناشیانه تر! همین!
و اما من که دسترسی ام به وب راحت تر است تا قبرستان (و نفس من هم که همیشه به دنبال راحتی است) میروم دنبال ستارگان دهه های 50 و 60 هالیوود...
آنها که برای خودشان کیا و بیا داشته اند... لولهنگ شان سه من آب میگرفته است، سری در سرها بوده اند و نوچه و نوکرشان ادعای اربابی داشتند بر عالم و اگر نوکری بوسه ای به دست مادموازل یا مستر می زد تا سی روز باد به آستینش می انداخت که من چنانم و چنینم.
همان اول که عکس هایشان می آید، دلم ریش می شود. یک مشت پیر پاتال زهوار در رفته، پوسیده در خاطرات زنگ زده با قیافه هابی که از ترس مرگ، زردنبو شده، آس و پاس، گاهی فقط عکاسی می آید عکسشان را برای در قندان در موزه ای می گیرد.
و بعد یاد شکل و شمایل و هیبت و سطوت و عظمت و آرامش مراجع در نود سالگی اشان می افتم، و دلم قنج می رود برای این خدا ... خدایی که در همین دنیا کار را تمام میکند ... و کیف می کنم از این صورت های پر نور ... پر شور ... شور لقاءالله.
پ ن1: اصلا شرمنده از این مقایسه ... می روم سیر کنم صورت علما، سیرتشان به جای خود
پ ن2: علامه را دوست دارم. همین