خر کتاب

یه چیزی تو همون مایه های خر خونه خودمون.

خر کتاب

یه چیزی تو همون مایه های خر خونه خودمون.

خر کتاب

فقط تصور کن یه زمستون سرد، یه رمان 1500 صفحه ای ، کنار شومینه با یه لیوان چایی دبش یا قهوه ی روزگاری ...
من ، خاطرات و آرزوهام یکی اند...

بیستون

يكشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۵۹ ق.ظ

در پارکینگ ماشین ها قدم می زد. طبقه ی منفی سی. با آسانسوری غژ غژ کن پایین آمده بود و حالا دنبال ماشینش می گشت.

بی سر و صدا همه جا تاریک شد. برق رفته بود. مثل اینکه خسته شده باشد. نور خورشید هم حوصله نداشت سی طبقه پایین بیاید.

منتظر شد تا برق ِ اظطراری بیاید که نیامد. فکر کنم او هم حوصله نداشت. دست هایش را جلویش تکان داد تا به چیزی برخورد نکند. از شانس بدش هیچ کس هم آنجا نبود تا با نور ماشین آنجا را روشن کند.

چند قدمی جلو رفت. ریموت ماشین را مرتب می زد تا از دزدگیرش پیدایش کند.

دستش خورد به استوانه ای که معلق بود در فضا. تکانش داد. از لاستیک بدنه اش فهمید که ستون ِ پارکینگ است. ستون پارکینگ که قرار بود وزن 100 طبقه بالاتر از خودش را تحمل کند، مثل ماهی در هوا شنا می کرد. چقدر هم بزرگ !!! چندتا ستون دیگر هم دم پرش آمدند. می خواست بشیند و ستونگیری کند. ولی چجوری ول شده بودند ؟! نمیدانست! حوصله اش را هم نداشت که بفهمد.

لعنت به این شانس. اگر موبایلش همراهش بود حداقل آهنگی گوش میداد. کمی دور خودش چرخید. یادش رفت ریموت را هی بزند. اصلا یادش رفت برای چه آمده به پارکینگ . اصلا آنجا پارکینگ بود؟! نمیدانست. حوصله اش را هم نداشت که بفهمد.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۲
کافه چی

داستان

ستون

نظرات  (۳)

عجب فضای خوف انگیزی!
پاسخ:
غمگین نیست ؟!
چرا اتفاقا...

احساسات عجیبی را انتقال میدهد، خوف،غم،تنهایی،استرس،عجله،بی حوصلگی،کمی هم حیرت ...
پاسخ:
این انتقال احساسات با چند تا کلمه خیلی عجیبه
قدرت کلمات فرا تر از این چیزاست...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی